سنگر دفاع از آرمانها لایحمل هذا العلم الا اهل البصر والصبر
| ||
|
![]() در راه تو من مسئوليت تام دارم كه در مقابل شدايد و بلايا بايستم ، تمام ناراحتي ها را تحمل كنم رنج ها را بپذيرم ، چون شمع بسوزم و راه را براي ديگران روشن كنم . اي خدا ، من بايد از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا كه دشمنان ، مرا از اين راه طعنه زنند . بايد به آن سنگدلاني كه علم را بهانه كرده و به ديگران فخر مي فروشند ثابت كنم كه خاك پاي من هم نخواهند شد . بايد همة آن تيره دلان مغرور و متكبر را به زانو درآورم ، آنگاه خود خاضعترين و افتاده ترين فرد روي زمين باشم .
اي خداي بزرگ ، اين ها كه از تو مي خواهم چيزهائيست كه فقط مي خواهم در راه تو به كار اندازم و تو خوب مي داني كه استعداد آن را داشته ام . تو اي خداي من ، مي داني كه جز راه تو و كمال و جمال تو آرزويي ندارم ، آنچه مي خواهم آن چيزي است كه تو دستور داده اي و ميداني كه عزت و ذلت به دست توست و مي دانم كه بي تو هيچم و خالصانه از تو تقاضاي كمك و دستگيري دارم . حتي يك لحظه اي مادر هنگامي كه فرودگاه تهران را ترك مي گفتم و تو حاضر شدي و هنگام خداحافظي گفتي: « اي مصطفي ، من تو را بزرگ كردم ، با جان و شيرة خود تو را پرورش دادم و اكنون كه مي روي از تو هيچ نمي خواهم و هيچ انتظاري از تو ندارم ، فقط يك وصيت مي كنم و آن اين كه خداي بزرگ را فراموش نكني » اي مادر، بعد از بيست و دو سال به ميهن عزيز خود باز مي گردم و به تو اطمينان مي دهم كه در اين مدت دراز حتي يك لحظه خدا را فراموش نكردم ، عشق او آن قدر با تار و پود وجودم آميخته بود كه يك لحظه حيات من بدون حضور او ميسر نبود . به امام موسي صدر وصيت مي كنم به كسي كه او را بيش از حد دوست مي دارم . به معشوقم ، به امام موسي صدر، كسي كه او را مظهر علي مي دانم ، او را وارث حسين مي خوانم ، كسي كه ... از اينكه به لبنان آمدم و پنج يا شش سال با مشكلاتي سخت دست به گريبان بوده ام متأسف نيستم . از اين كه امريكا را ترك گفته ام ، از اينكه دنياي لذت و راحتي را پشت سرگذاشتم ، از اينكه دنياي علم را فراموش كردم ، از اين كه از همه زيبايي ها و خاطرة زن عزيز و فرزندان دلبندم گذشته ام متأسف نيستم .... تو اي محبوب من ، دنيايي جديد به من گشودي كه خداي بزرگ مرا بهتر و بيشتر آزمايش كند . تو به من مجال دادي تا پروانه شوم ، تا بسوزم ، تانور برسانم ، تا عشق بورزم ، تا قدرتهاي بي نظير انساني خود را به ظهور برسانم .... اما من ، مني كه وصيت مي كنم ، مني كه تو را دو ست مي دارم ... آدم ساده اي نيستم . من خداي عشق و پرستشم ، من نماينده حق ، مظهر فداكاري و گذشت ، تواضع ، فعاليت و مبارزه ام . آتشفشان درون من كافيست كه هر دنيايي را بسوزاند ، آتش عشق من به حدي است كه قادر است هر دل سنگي را آب كند ، فداكاري من به اندازه ايست كه كمتر كسي در زندگي به آن درجه رسيده است .... كسي كه وصيت مي كند آدم ساده اي نيست ، بزرگترين مقامات علمي را گذرانده ، سردي و گرمي روزگار را چشيده ، از زيباترين و شديدترين عشق ها برخوردار شده ، از درخت لذات زندگي ميوه ها چيده ، از هرچه زيبا و دوست داشتني است برخوردار شده و در اوج كمال و دارايي ، همه چيز را رها كرده و به خاطر هدفي مقدس ، زندگي دردآلود و اشك بار و شهادت را قبول كرده است . آري اي محبوب من ، يك چنين كسي با تو وصيت مي كند... نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |